در فرانسه مارسل پروست در رمان چندجلدی و درخشان در جستوجوی زمان از دست رفته (۱۹۲۸ـــ۱۹۱۳) به بررسی این موضوع پرداخت که چگونه گذشته در حال تأثیر میگذارد و خاطرات چگونه ذهنیت انسان را شکل میدهند. این دیدگاه که ما انسانها چیزی جز خاطراتمان نیستیم، که زمانِ حالِ ما حاصلجمع گذشتهمان است، که با کاوش در ذهن هر کسی میتوان به همهچیز دربارهی او پی برد بدون اینکه لازم باشد منتظر توالی تقویمی زمان شویم تا آن شخص را در اوضاع دشوار به ما بشناساند، ناگزیر منجر به انقلاب در فنون رماننویسی شد، زیرا اکنون رماننویسان به جای اینکه وقایع رمان را در امتداد محور طولیِ زمان به پیش ببرند، میتوانستند با کاوش در اعماق ذهن و خاطرات شخصیتها، رمانی بنویسند که ظاهراً فقط یک روز از زندگی شخصیت اصلی را در بر میگرفت (مانند رمانهای اولیس نوشتهی جیمز جویس و خانم دالووِی نوشتهی ویرجینیا وولف). این دیدگاه دربارهی کارکردِ همزمانِ سطوحِ چندگانهی ذهن همراه با دیدگاهی که زمان را جریانی مستمر تلقی میکند و نه برهههایی جدا از هم، به این مفهوم بود که رماننویسان به جای اینکه چهارچوبی بیرونی از روایتِ مبتنی بر ترتیب زمانی به دست دهند، ترجیح میدادند در ذهن شخصیتهایشان غوطهور شوند تا از این طریق سرگذشت آنها را بازگویند.
صناعت «سیلان ذهن» که نویسنده با استفاده از آن میکوشد ساختار ذهنیت شخصیتها را مستقیماً و بدون نقلقولهای تمامعیار و بیکموکاست نشان دهد، در دههی ۱۹۲۰ به صورت شیوهی جدید و مهمی در رماننویسی به کار رفت. این صناعت، دستکم برای کسانی که فقط به فنون قدیمیترِ رمان عادت داشتند، خواندن را دشوارتر میکرد، زیرا هیچ «مدخلی» تعبیه نشده بود تا خواننده بتواند با کسب اطلاعات اولیهی لازم به رمان راه یابد، بلکه چنین اطلاعاتی همزمان با پیشرفت وقایع، از ذهن شخصیتها و از خلال واکنش ذهنی آنان به زمان حال توأم با پژواکهای زمان گذشته به دست میآمد. رماننویسان مدرن بر خلاف آنچه در گذشته متداول بود، سرنخهایی در اختیار خواننده قرار نمیدادند تا از چند و چونِ همهچیز سر در آورد، زیرا به اعتقاد آنان این کار بیواسطه بودنِ برداشتِ خواننده را نقض میکرد. اما به مجرد اینکه خواننده بیاموزد چگونه راه خود را در این وادیِ فاقد علائم راهنما بیابد، به نکتهسنجیهای جدید در زمینهی ادراک و ظرافتهای جدید در زمینهی ترجمان واقعیت نائل میشود.
توجه به «سیلان ذهن» و تداعی افکار در ذهن منفرد، ناگزیر منجر به تأکید بر تنهاییِ ذاتی فرد شد، زیرا هر ذهنیتی منحصربهفرد و جدا از سایر اذهان است. اگر دنیای واقعی که در آن زندگی میکنیم همین دنیای منحصربهفرد و شخصیِ ذهن خودمان باشد، اگر ارزشهای عمومی که در جامعه مجبوریم در حرف مدافعش باشیم ارزشهایی حقیقی نیستند که به شخصیتمان معنا ببخشند، آنگاه همگی محکومیم در زندانِ ذهنیتِ تفهیمناشدنیمان به زندگی خویش ادامه دهیم. چگونه میتوان در چنین دنیایی با دیگران واقعاً مراوده داشت؟ ژستهای همگانیای که جامعه به ما تحمیل میکند، هرگز نمیتواند با نیازهای درونیمان همخوانی داشته باشد. این ژستها به مفهوم ناپسندِ کلمه متعارف و بیروحاند و نوعی همسانی مبتذل را بر ظرافت نامتناهی تجربیات انسانی تحمیل میکنند. اگر تلاش کنیم نَفْسِ راستینمان را به دیگران نشان دهیم، آن تلاش از نظر دیگران که شخصیت کاملاً متفاوتی دارند یقیناً بد فهمیده میشود. به همین دلیل، درونمایهی اکثر رمانهای مدرن این است که عشق و برقراری مراودهی عاطفی صرفاً در جرگهی اذهان شخصی ممکن میشود. رمانهای جیمز جویس، دی.اچ. لارنس، ویرجینیا وولف، ای.ام. فورستر و (در مقیاسی کموبیش متفاوت و نه همواره بهطور مستقیم) جوزف کُنراد، شکلهای مختلفی از همین درونمایه را به نمایش میگذارند. تکاپوی لئوپولد بلوم [یکی از سه شخصیت اصلی] در رمان اولیسبه منظور معاشرت با دیگران و انزوای اجتنابناپذیر او، حال و روزِ انسان را از چشم رماننویس مدرن بهطور نمادین نشان میدهد. فورستر با تفحّص در عرفهایی که ظاهراً زندگی را راحتتر میکنند اما در واقع مانع از پیوندهای حقیقتاً انسانی میشوند، روال زندگی انسان در عصر جدید را بررسی میکند، کما اینکه وولف نیز با نشان دادن نیاز انسان به ایجاد حریم خصوصی از یک سو و نیاز به مراودهی راستین با دیگران از سوی دیگر، دست به همین کار میزند. مضمون تمامی رمانهای دی.اچ. لارنس، روابط انسانهاست و او سرتاسر دوران زندگیاش را کموبیش وقف کاوش دربارهی صورت آرمانی این روابط کرد. به اعتقاد لارنس، عرفهای بیروحِ جامعه، مفاهیمی از قبیل «رفتار پسندیده» و «احترام»، دغلبازیها و ریاکاریهای متداول در زندگی طبقهی متوسط، قدرتطلبی، پولپرستی و داعیهی موفقیت، روابط انسانها را بهسهولت از محتوای اصیل آن تهی میکند. بهجرئت میتوان گفت که درخشانترین رمانهای مدرن راجع به دشواری و در عین حال اجتنابناپذیریِ انسان بودن است. در واقع، زندگی انسان در این رمانها کماکان دشوار و نابسامان است، ولی آگاهی از اینکه دیگران نیز همین مشکل را دارند، میتواند هم روشنگر باشد و هم آرامشبخش.